امشب هم رفتم بيرون. شايد يک کم عجيب باشد که من در اين روزهايي که نگراني از کرونا بر زندگي همه سايه انداخته هر شب از خانه بيرون مي روم. من براي اين کار دلايل خودم را دارم. ولي مهمترين دليل اين است که در خانه حوصله ام سر مي رود. خوب شايد اين مهمترين دليل براي بيرون رفتن باشد.
امشب دم نانوايي دو نفر درباره کرونا شوخي مي کردند. يکي مي گفت کرونا مرد است. حتما منظورش اين بود بين آنهايي که مي کشد تفاوتي نمي گذارد؛ فقير و غني، مسئولين و مردم و. يکي ديگر هم مي گفت من 40 سال است گرفتار کرونا هستم! همين پول آب و برق و خرج خانه و فلان و بهمان مگر کرونا نيست؟.از اين حرف ها.
چيزهايي گرفتم. در مجموع 25 هزار تومان. واقعا زياد است براي من. البته زياد در بند پول نيستم ولي چيزي هم نشد. يعني تقريبا هيچ. نمي دانم به نظرم زياد مي رسد.
هواي اينجا کم کم دارد رو به گرمي مي رود. الان هوا شرجي است. تازه اين اول گرماست. قشنگ مي توان گرماي تابستان را احساس کرد. من البته از تابستان بدم نمي آيد. يعني خوشم ميايد. از سرما بدم ميايد. زيرا خلقم را تنگ مي کند. افسرده ميشوم. ولي گرما را دوست دارم. تابستان فصل دوست داشتني تريست.
ابن خلدون جمله اي دارد که من تا حدودي آن را به ياد مي آورم. مي گويد وقتي ديديد مردمي با يک فاجعه مواجه ميشوند ولي براي خود از آن فاجعه شوخي مي سازند و آن را به تمسخر مي گيرند، بدانيد که آن مردم در فقر و بدبختي غرق شده اند. مانند برده اي هستند که او را به سوي مرگ مي برند.
درباره این سایت