کنتور آب را که براي بار دوم بردند از خودم بدم آمد. اين کار توهين به شعور همه ما بود. همه ما فقيراني که بر يک کشتي نشسته ايم.


(اين زيباترين جمله اي بود که تا الان نوشته ام)




در جايي که من کار مي کنم گاهي وقت ها کشتي ها غرق ميشوند. البته من در نزديکي ساحل در يک مدرسه کار مي کنم ولي کشتي ها گاهي وقت ها در دريا غرق ميشوند. بيشتر زمستان ها در طوفان. آن وقت اگر کشتي باري باشد عروسي دهکده است. بار کشتي روي آب  پخش ميشود و يا خود اهالي که با خبر ميشوند با قايق مي روند سراغ کشتي که دارد غرق ميشود و يک غارت حسابي.اين در تمام سواحل جنوب ايران امري آشناست.


يکي از بچه هاي کلاس هفتم امروز برايم چند تکه لباس بچگانه چيني آورد. فکر کنم هفت يا هشت تا. حالا من بچه ام کجا بود که اينها را تنشان کنم؟ پسرانه و دخترانه را قاطي هم آورده. به هر حال لباس ها را گذاشته ام داخل کمد. خودم از کارم خنده ام ميگيرد. عصر يکي را بردم بفروشم. مغازه داره نخواست. مي گفت قيمتش 80 هزار توماني ميشود ولي من نمي خواهم. فکر کنم اگر ميشد همه را بفروشم 500 هزار توماني کاسبي کنم. اين لباس ها ر ا بايد به زن ها نشان بدهم تا دلشان آب بشود و براي بچه ها بخرند. لباس هاي قشنگي هستند. به پسره گفتم نوبت اول بهت بيست مي دهم. نمره خودش صفر است. بعد رفت دوستش را آورد که نمره او هم صفر بود. گفت آقا نصف لباس ها مال اين است. او را هم قبول کن.


 


من تا حالا خيلي از چيزهايي که اينجا نوشته ام اشتباه بوده. شايد همه پست ها به لغزش هاي ذهني من دچار شده اند. اصولا ذهن خطاکاري دارم. ذهن بسيار خطاکاري دارم. راحت ماست را سياه مي بينم. اميدوارم اين هم ظرف ماستي باشد که فقط به چشم من سياه ميآيد.


زن همسايه اين زن جوان که البته من زياد ازش خوشم نميامد. فقط به خاطر اينکه قيافه اش برايم جذابيتي نداشت حالا چند روز است همان ظرف ماست است. دارد سياه و سياه تر ميشود.


خدايا دلم نمي خواهد هيچ مردي به زندگيش آفت بيافتد. مخصوصا اگر کارگر باشد. کارگران مظلومند و نبايد هم در محيط کار و هم در محيط خانه نامردي و نامرادي ببينند. 


الان چند روز است او را نميبينم. ولي زنش را ميبينم و مردي که گاه و بيگاه اين حوالي مي پرد و شبي تا يکي دو ساعتي اين حوالي و اين خانه و زن


من با عشق و عاشقي مخالف نيستم. از اينجور کارها هم ذاتا بدم نمي آيد. اما نه وقتي که مردي جوان و خود زيباست و کاري و مظلوم و همه چيز تمام. نه ديگر اينجور وقت ها زور دارد. هر چقدر هم معشوقه دون ژوان و آلن دلوني باشد. يا قد بلند و چهار شانه و ورزشکاري. نه اين رسم روزگار نيست.


من دارم به يک کاسه ماست که هر لحظه سياه تر ميشود نگاه مي کنم. خدايا با يک پس گردني محکم بيدارم کن هوشيارم کن. بزن توي دهنم تا خون بيايد و باورم بشود هنوز هم کار دنيا اينقدر خراب نشده که به مردان جوان زيباي کارگر خيانت کنند.


 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Chris Amy مدرسه زیبا کاريابي بين المللي کارپيرا-نمايندگي آ.غربي گلها,دانلود پيشينه تحقيق,پرسشنامه,طرح توجيهي,مقاله,فايل فایل گذر تیان فیلم yadakyar Steve شناخت هستی و پاسخ به سوالات