نگاهي به سرنوشت بعضي آدم ها که من در اين يادداشت ها نامي از آنها بردم:
آقاي سيد رضوي: اين مرد شريف که تابستان امسال به شدت دچار گرفتگي حنجره شده بود و بيم بيماري خطرناکي براي او مي رفت، اکنون سالم و قبراق دارد به وظايف خود به عتوان يک معاون مدرسه عمل مي کند.
دختر زيباي همسايه: ظاهرا دختر زيبا و يتيم همسايه که با مادرش به تنهايي در يک واحد بلوک رو به رو زندگي مي کند، نامزد کرده است. دختري با موهاي طلايي که عاشق قليان کشيدن است و روحيه خاص خود را دارد. احتمالا همسرش کارگر جواني است، ريشدار، که با لباس هاي خاکي گاهي وقت ها از راه ميرسد و خسته و کوفته بر زمين مي افتد.
زن همسايه .: مدت هاست شوهرش را نديده ام و همچنان مردي با پرايد نقره اي مهمان شب هاي اوست.
همسايه اي که خانه شان را زد: براي هميشه از اينجا رفتند.
برادر خانم آقاي زوبين: يک ريه و نصفي از او را برداشته اند. توموري اندازه يک سيب در سينه اش بود. شيمي درماني ميشود و دکتر گفته فقط خودش مي تواند به خودش کمک کند.
درباره این سایت