* ميداني امشب چه شبي است؟ امشب همان شبي است که من دنگم گرفته براي تو نامه اي بنويسم. مدت هاست که نامه اي براي تو يا براي هيچ کس ننوشته ام. يادم نيست آخرين بار کي نامه اي را به صندوق پست انداختم. سال ها گذشت. بسيار بيهوده. اصلا ولش کن. آنقدر بيهوده گذشتند که حرفي براي گفتن باقي نگذاشته اند. تو چرا و من چرا بهتر است به جاي اين چون و چراها خداحافظي کنيم و به راه خود برويم.
رسم زمانه اينطور است که اول تو از ديگران جدا ميشوي ولي ديگران به دنبال تو مي آيند. بعد آنها از تو جدا ميشوند و تو همچنان منتظر. بعد همه از هم جدا ميشوند. (اصل اين ايده مال من نيست. شايد از آن فردينان سلين باشد. اينکه اول تو ديگران را ترک مي کني و بعد ديگران تو را و بعد ميبيني دور و برت خالي شده.) اکنون دور و بر من آقاي سلين عزيز کاملا خالي شده.
* ديروز مقداري پول را در بانک سپرده گذاشتم يک ساله به اميد سود 20 درصدي. از صبح دنگم گرفته بروم پول ها را از بانک بيرون بياورم. ديروز تقريبا يک ساعت طول کشيد تا يک حساب باز کنم. فکر کنم رکوردم بايد در گينس ثبت بشود. خيلي فرم پر کردم. خيلي
* و همچنان آقاي م.زاده مهمان دارد. آقا و خانم م. زاده. راستي آقاي م. زاده کجاست؟ تو هم نميداني؟ شايد قاصدک هاي شهر جديد، همه آنها هم ندانند او الان کجاست. راستي او الان در خانه نيست. پس زنش با کي در آن خانه است؟ چرا آنها هر شب يک مهمان با پرايد نقره اي دارند. بدون آنکه آقاي م. زاده از سر کار يا از هر جا، که حتي قاصدک ها نمي دانند، به خانه برگردد. خسته و کوفته و زنش شاد با لباس خواب نازک (حالا به هر رنگي) برايش در را باز کند و خود را در آغوش گرم و خيس از عرق و بويناک آقاي م.زاده بياندازد. و صاحب پرايد نقره اي از ته خانه برايشان سوت بلبلي بزند.(اين يک تکه کمي فراواقعيت گرايانه شد. ولي چه مي توان گفت وقتي آن مرد هر شب -در باران و يا هواي خشک- مي آيد و هر نصف شب مي رود.) بله دوست عزيز الان هم ايشان با خانم م زده در خانه هستند و بعد مي رود. شايد ک_ سيري مي کند و مي رود.
*آيا آنچه نوشتم بي ادبانه است؟ بله حتما هست. ولي چرا در شهر جديد بايد اين اتفاقات بيافتد. کنتور مرا دو بار بند و يک مرد شب ها به خانه مردي بيايد که سه ماه است غيبش زده. مي داني آخرين بار کي او را ديدم. ماه حسين. يعن عاشورا يا اربعين. درست يادم نيست. سياه پوشيده بود براي همين هيچ وقت يادم نمي رود قيافه اش را. خيلي گرفته بود. خيلي.رفت و ديگر برنگشت. و من هنوز جواب سوال خود را نگرفته ام.
*راستي تا يادم نرفته امروز يکي از بچه ها گفت دختر عمويم مرده چرا سرطان چند سالش بوده سي سال چند سال گرفتار بود دو سال 28 سالگي سرطان گرفت سي سالگي مرد شوهر و بچه داشت نه آقا همان بهتر که نداشت آقا بله همان بهتر که نداشت
* اين روزها کيف و حالم ميداني چيست؟ پول جزوه هايي که به بچه ها مي فروشم. فردا هم دويست هزار توماني کاسبم.
درباره این سایت