ديشب رفتم از يک خودپرداز ببينم اين پولي که بابت کمک معيشتي، به حسابم ريخته شده يا نه. نمي دانم بود يا نبود. دقيقا حساب و کتاب چندر غاز موجوديم را ندارم. ولي فکر کنم بود. از ديشب گيجم. احساس مي کنم اين پول خون است؛ پول خون آدم هايي که اين چند روزه کشته شدند. حالا اين پول خون را بايد خرج کنم. ازش متنفرم. از خودم بدم ميايد. متنفرم. خيلي بدم ميايد از خودم که چرا به اين درجه از بدبختي افتاده ايم. پول لعنتي را نمي دانم چه کارش کنم. قاطي بقيه پول ها شده ولي به هر حال اين پول نکبت هم خرج ميشود. بله يک جايي خرجش مي کنم و به يک زندگي نکبت بار ادامه مي دهم.


نمي دانم چند نفر اين چند مدت کشته شده اند. شايد خدا هم نداند. برايم مهم نيست طرف بسيجي بوده يا پاسدار يا به قول اينها اغتشاشگر يا معترض يا آدمي که براي هدفي انساني کشته شده. برايم مهم نيست. از نفس آدم کشي و قتل به خصوص برادر کشي بدم ميايد. اميدوارم تعداد کشته ها زياد نباشد. حرف از صدها تن است. چقدر مثلا؟ صد، دويست يا هشتصد و نهصد نفر؟ يا شايد بايد از هزاران نفر حرف زد. نمي دانم. تازه معلولين دائمي هم هستند، گمشده ها و کتک خورها و بيچاره ها و بيگناهان که به قولي بايد بي دليل بار همه خرابکاري ها را به دوش بگيرند. خدا باعث و بانيش را لعنت کند. برادرکشي چرا؟


من طرفدار احمدي نژاد نيستم. لعنت به همشون. ولي احمدي نژاد يارانه داد، خون از دماغ کسي نيامد. اين لعنتي يک کمک ناچيزي کرد خون ها ريخت.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Kevin غنچه زخمی داستان تقریباً همه چیز طراحی سایت و سئو رنج کشیدن کهربا فان Vanessa Mark داروها