ترسيد.
ديروز به يکي از بچه ها گفتم:
- يکي از لقب هاي امام رضا را بگو.
داشت حرف ميزد. کمي دست پاچه شد. پاشد. نيمه راست ايستاد. با باسنش به ديوار تکيه داد و گفت:
-سر زبانم است.
بعد کمي به فکر فرو رفت و هم و هومي کرد:
-آهو؟ آهو؟ آقا حضرت آهو؟
همينطور با خودش حرف ميزد ولي يادش نمي آمد. گفتم:
-منظورت ضامن آهوست؟
گفت:
-بله آقا.
پوزخندي زدم و گفتم:
-بنشين.
در دلم گفتم اين لقب ايشان نيست. يک چيزي است که بين عوام الناس جا افتاده. لقبشان رضا است. هم نام من و رضا پهلوي بودند.
ايستگاه
ديروز در ايستگاه يک پسر دبيرستاني کنارم نشست. بعد يک دختر دبيرستاني آمد کنارش نشست. کمي گوشي بازي کردند. بعد پسر رفت از کابين ايستگاه بيرون. پيچيد رفت پشت ديواري قايم شد. دختر هم پنج دقيقه بعد پا شد رفت از کابين بيرون. پيچيد رفت پشت همان ديوار قايم شد. تا نيم ساعت آنها پشت همان ديوار قايم شده بودند. يک نفر جوانکي قدم ن رفت پشت همان ديوار قايم شود، درست از سر نبش به تندي برگشت.تو ايستگاه نشسته بودم و داشتم چيزهايي را تصور ميکردم که ديدم دو مرد بلند حرف مي زنند. نگاه کردم، مرد بسيار تنومندي با کت گشاد و شلوار جين ول، با مرد کوتاه قد بچه بغلي، حرف مي زند. برگشتم ديدم بين مرد تنومند و زني داخل ايستگاه نگاه هايي رد و دل ميشود. بعد مرد خنده کنان سيگاري درآورد آتش کرد . نگاهش را از زن بر نمي داشت. همين. بعد هم با مرد کوتاه قد سوار پرايدي رفتند. خيلي شاد و شنگول و هنوز با نخ سيگاري به دست و نگاهي به زن. بعد که رفت دختر از پشت آن يکي ديوار درآمد. ريزه پيزه، سر به زير با مانتو ول و کيف ول تربعد هم زن از جا برخاست، از کابين رفت بيرون. داشت مي لنگيد. دور که شد ديدم يک پايش از مچ به طرف داخل کج شده و لنگان در آفتاب دور ميشود.
افسردگي فصلي
بعضي آدم ها در يک فصل خاص از سال حالشان ميگيرد. ظاهرا ارتباطي به ميزان دريافت نور خورشيد و ويتامين دي دارد. البته براي من که زمستان ها حالم ميگيرد. بعضي ها هم تابستان دچار افسردگي ميشوند. افسردگي و بي حوصلگي چيز ناخوشايندي است. دنيا به نظرت خاکستري مي آيد يا از خودت و زندگي بدت ميايد. يا روحيات زيانباري مثل سوء ظن، حسادت، تکبر و يا حس بيچارگي بهت دست ميدهد. بايد مراقب بود. نبايد اينها را جدي گرفت. و مثل همه بيماري ها بايد حتما به دکتر مراجعه کرد نه خوددرماني. هر سال زمستان يا تابستان برميگردد و تو دوباره به اين حال دچار ميشوي. البته بعضي داروهاي خانگي بي تاثير نيست. يادم ميايد زماني يک نفر برايم مشتي گل رز ريز شده آورده بود. دم کرده آن را نمي دانم ميخوردم يا چي. بي تاثير نبود. البته قهوه هم به مقدار کم مفيد است. چاي هم که بهش عادت کرده ايم دشمن بي حوصلگي است. ورزش و طبيعت هم خوب است. ولي طبيعت با يک نفر ديگر خوب ولي به تنهايي شخصا زياد دوست ندارم و نمي روم. البته چون نفر ديگري نيست اصولا نمي روم.زنده و پاينده باشيد. غصه نخوزيد. بالاخره يک چيزي ميشود ديگر.
درباره این سایت